روش شناسی علوم انسانی (Sep 2024)

تبیین بنیان دوگانه «جنس/جنسیت» در سامانۀ حکمت عملی

  • هادی موسوی,
  • سید حمیدرضا حسنی

DOI
https://doi.org/10.30471/mssh.2023.9552.2465
Journal volume & issue
Vol. 30, no. 118
pp. 1 – 21

Abstract

Read online

تفکیک جنس از جنسیت و سپس عدم ابتناء جنسیت بر جنس که در علوم اجتماعی مطرح شده است به‌جهت اقتضائات حقوقی و فرهنگی و البته علمی که دارد از جمله مهمترین مباحث اجتماعی رویکردهای علمی است. برای شناسایی نحوه ورود به‌بحث و قضاوت در مورد چنین دوگانه‌ای اولین سؤال اینست که چگونه میتوان وارد ادبیات روش‌شناختی این بحث شد و این سنخ از بحث را شناسایی کرد و بر آن اساس، فضای گفتگوی علمی این بحث را ترسیم کرد تا به جای تقابل رویکردها، امکان گفتگوی رویکردها رخ دهد. از این طریق هم میتوان دغدغه‌ها و هم استدلال‌های روش‌شناختی طرفداران این تفکیک را شناسایی کرد و ادبیات مشترکی را برای پیشبرد بحث فراهم ساخت. سپس در مرحله‌ای دیگر میتوان در خصوص این تفکیک و سپس ادعای آن مبنی بر عدم ابتناء جنسیت بر جنس به‌وسیله روشی معتبر داوری کرد. روش این مقاله برای رسیدن به چنین اهدافی ترکیبی از یک نوع ویژه از مطالعه تاریخی ترکیب شده با استدلال عقل همگانی است. دسترسی به سنجش و مقایسه میان رویکردها و پارادایم‏های فکری نیازمند نوعی از مطالعات علمی و فکری است که تلفیقی از نوع ویژه‌ای مطالعات تاریخی به همراه دسترسی به استدلال‌های همگانی است؛ استدلال‌هایی که عقل بشر فارغ از پارادایم‌ها و رویکردهای فکری بدان‌ها حکم می‌کند. در این مقاله به شناسایی ریشه‌های تاریخی و فکری تفکیک دو مفهوم جنس و جنسیت در تاریخ شکل‌گیری دانش جامعه‌شناسی و مفاهیم آن در آثار امیل دورکیم پرداختیم. در تاریخ جامعه‌شناسی کلاسیک، دورکیم در سراسر آثار خود از تمایز مفهومی وجدان فردی و جمعی استفاده کرد. تاریخ دریافت: 09/05/1402 تاریخ پذیرش: 09/09/1402 واژگان کلیدی: حکمت عملی، جنس و جنسیت، پایه جنسی و سازه جنسیتی، نظریه اعتباریات، فمینیسم او براساس این تمایز توانست واقعیت‌های اجتماعی، هویت تغییرپذیر واقعیت اجتماعی و حقوق به‎منزله هنجارهای حافظ اجتماع را به خوبی توضیح دهد و از این طریق، نظریه همبستگی مکانیکی و ارگانیکی را در توصیف جوامع سنتی و مدرن بنیان نهاد. دورکیم این کار را از طریق مفاهیم تشابه و تمایز و تقسیم کار صورت داد. درواقع، تقسیم کار موجب شکل‌گیری نوع خاصی از همبستگی میان انسان‌ها می‏شود، در حالیکه همبستگی براساس تمایز در وجدان‌های جمعی انسان‌هاست. این نوع از تقسیم کار و در نتیجه این نوع از همبستگی موجب شکل‌گیری واقعیت اجتماعی جدید به همراه حقوق ویژه خود می‎شود. این مطالعه تاریخی به ما نشان میدهد که پایه‌های فکری مورد نیاز این تفکیک چه بوده و چگونه فضای فکری برای تولّد این مفهوم‌سازی در دهه 70 میلادی آماده بوده و چه شرایطی موجب ظهور این تفکیک مفهومی شده است؛ شرایطی که شاید نتوان تقریر سرراست آن را در ادبیات کنونی مباحث جنسیت و مطالعات فمینیستی به دست آورد. خیلی پیشتر از این، روند مفهومی و فکری برای تبیین دگرگونی حقوق اجتماعی جنبش‌های فمینیستی برای احقاق حقوق زنان در جامعه غربی آغاز شده بود، اما هنوز پایه علمی و مفهومی برای نفوذ به جریان علم اجتماعی را پیدا نکرده بود تا اینکه در سال 1972 توسط اوکلی و به شکلی صریح تمایز جنس و جنسیت مبتنی بر اینکه جنسیت امری است که از سوی جامعه تعیین می‏شود نه اینکه پایه‌ای طبیعی داشته باشد، در جامعه‌شناسی تثبیت شد و راه مبارزات حقوقی به شکل رسمی و علمی برای جنبش‏ها‏ی فمینیستی فراهم شد و پایه‌ مفهومی و علمی مناسب خود را پیدا کرد. اما آیا این زمینه جامعه‌شناختی اولیه در تمایز وجدان فردی و جمعی و این شکل تعین‎یافته آن در تمایز جنس از جنیست تمایز مفهومی درستی است؟ پاسخ به این پرسش مستلزم در دست داشتن ابزاری علمی و همگانی برای این داوری و سنجش مفهوم‌سازی‌ها در علم اجتماعی است. این ابزار چیزی نیست جز معرفتی که وابسته به هیچ نظریه و دیدگاه خاص علمی نباشد و هر انسانی به صورت همگانی امکان ارائه پاسخ به آن را داشته باشد. این ابزار در واقع استدلالی است همگانی که مقدم بر هر نظریه‌ای قرار دارد و علامه طباطبایی آن را پیش از تقریر نظریه اعتباریات بیان کرده است. یک استدلال انسان‌شناختی به‌عنوان پایه علوم اجتماعی که از فرانظریه اعتباریات علامه طباطبایی گرفته شده است این امکان را فراهم می‌سازد تا بر اساس آن بتوان اولاً میان مفاهیم جریان رایج فکری علوم اجتماعی با حکمت عملی دوره اسلامی مقایسه‌ای فکری انجام داد و ثانیاً تفکیک مفهومی فوق را به داوری نشست. بر طبق این استدلال دو سطح از زندگی انسان تصویر می‏شود که یکی بخش طبیعی بدنی و دیگری بخش ذهنی و کنشی و اجتماعی اوست. برای نشان دادن اینکه کدام یک از این دو سطح اصل و دیگری فرع آن محسوب می‏شود علامه طباطبایی پرسشی مطرح می‏کند که با از بین رفتن کدام یک از این دو بخش است که مرگ اتفاق می‌افتد. آیا مرگ بواسطه تعطیل شدن بخش اول است یا بواسطه تعطیلی بخش دوم. جواب روشن است. در نتیجه بخش اصلی، بخش اول خواهد بود که زندگی انسان بواسطه آن ممکن می‏شود و بخش دوم بر پایه بخش اول بنا خواهد شد. نام بخش اول را پایه جنسی و بخش دوم را سازه جنسیتی نامیدیم. به بیان دیگر نشان دادیم واقعیت‌های انسانی و اجتماعی با عنوان «سازه» مبتنی بر بخش اصلی و «پایه» در انسان و متناسب با آن شکل می‌گیرند، به‌نحوی که سازه جنسیتی را نمی‏توان فارغ از پایه جنسی دانست و به نوعی قائل به تفکیک جنس از جنسیت شد. سازه جنسیت افراد که ساخته اجتماع است، تنها بر اساس اجتماع ساخته نشده است، بلکه این سازه اجتماعی بر امری با عنوان پایه جنسی که طبیعت بدنی و فیزیکی او باشد نهاده شده است. ازاین‏رو تفکیک دو مفهوم جنس و جنسیت که متضمن این ایده است که جنسیت فارغ از جنس ساخته می‌شود و صرفاً ساخته اجتماع است نمی‌تواند تفکیکی درست و بنابراین مفهوم‌سازی درستی باشد؛ زیرا مفاهیم و تفکیک میان آنها متضمن محتواهایی هستند که به صورت خودکار خود را بر اندیشه انسان و جامعه بار می‌کنند. ازاین‏رو استفاده از این تفکیک مفهومی محتواهایی را وارد ادبیات فکری و فرهنگی جامعه می‌کند که با داده‌های عقل همگانی سازگار نیستند. بنابراین لازم است برای انتقال این معرفت بدست آمده از استدلال همگانی، افزون بر عدم انفکاک مفهومی، در واژگان اشاره‏کننده به آن نیز این واقعیت اعمال شود. از این رو دو واژه «پایه جنسی» و «سازه جنسیتی» که بیانگر رابطه وجودی سازه و پایه و عدم انفکاک پایه از سازه است برای سطح زبانی این معرفت پیشنهاد شد. با این وصف، نمی‏توان جنسیت را در پایه خود امری برساخته اجتماع دانست، گرچه در مرتبه بقاء و بازتولید، این جامعه است که تصمیم می‌گیرد چه سازه‌های زنانه یا مردانه‌ای را حفظ کند، بازتولید کند و یا برای حفظ جامعه و زندگی افراد جامعه تغییر دهد. این اصل نیز توسط نظریه اعتباریات علامه طباطبایی تحت «اعتبار تغییر» قابل توضیح است.

Keywords