حقوق بشر (Jan 2018)
Interrelationship between Human Rights and Peace Two Mistaken Conceptions of Human Rights in both Islam and the West
Abstract
The first mistaken conception is this. Some Muslim theorists argue that only God can proclaim what justice, right, and rights are; hence parliaments and other state institutions lack the sovereignty to create laws and to proclaim rights. They presume that Western states in their legislation and the UN in their Universal Declaration of Human Rights of 1948 claim such sovereignty. Many Western theorists share their view, differing only in the evaluation. But human rights imply that states must follow them and lack the sovereignty for legislation incompatible with them. The German constitution is explicit on this lack of human sovereignty. It declares in Art.1: “The following basic rights shall bind the legislature, the executive, and the judiciary as directly applicable law.” Hence, the idea of human rights implies that human rights and basic principles of legislation are valid not because states have declared them but because of their inherent qualities. It also implies that states are legitimate only if they conform to such basic principles and excludes the idea that the principles are legitimate because states or mankind have accepted them. Therefore, Western and Islam conceptions of law and sovereignty are less different than they seem. Second, it is generally accepted in Islam and the West that there is a right and even the duty of every human being to fight for justice and the protection of human rights. But there are two conceptions of such a fight both in Islam and the West. The model of the fight for human rights in the centralist conception is a bureaucracy that imposes its rules on the cases it administers. The model in the autonomous conception is a scientific community that solves its differences by principles developed in the community itself. اولین مفهوم اشتباه، اینکه برخی از نظریهپردازان مسلمان ادعا میکنند که تنها خداوند میتواند عدالت، حق و حقوق را تعیین کند؛ پس بدین ترتیب، پارلمانها و دیگر نهادهای دولتی فاقد قدرت لازم برای تصویب قانون و اعلام حق هستند. آنها همچنین بر این باورند که دولتهای غربی در قانون گذاریها و سازمان ملل در اعلامیة جهانی حقوق بشر 1948، ادعای چنین قدرتی داشتهاند. بسیاری از نظریهپردازان غربی نیز نظراتی مشابه آنها دارند و تنها وجه تفاوت آنها در روش ارزیابی آنهاست. اما حقوق بشر نشان میدهد که دولتها باید از آن پیروی کرده و هیچ قدرتی برای تصویب قوانینی مخالف آنها ندارند. قانون اساسی آلمان در مورد این عدم قدرت قانونگذاری بشر به صراحت صحبت کرده است. بر اساس بند 1 آن «حقوق اساسی زیر به عنوان قوانینی که مستقیما باید اعمال شوند، مجلس قانونگذاری، اجرایی و قوة قضاییه را به یکدیگر متصل می کند.» از این رو، ایدة حقوق بشر نشان دهنده آن است که حقوق بشر و اصول اساسی قانونگذاری نه به خاطر اینکه دولتها آنها را اعلام میکنند بلکه به خاطر ماهیت ذاتی آنها دارای اعتبار ند. این مسئله همچنین نشان میدهد که دولتها تنها زمانی مشروع خواهند بود که با این اصول اساسی مطابقت داشته و این ایده را رد میکند که مشروعیت این اصول به دلیل تایید آنها توسط دولتها یا انسانها است. بنابراین، مفاهیم غرب و اسلام از قانون و قدرت کمتر از آنچه به نظر میرسد، تفاوت دارند. دوم اینکه به طور کلی در اسلام و غرب پذیرفته شده است که حق و حتی وظیفه هر انسانی است که برای عدالت و حمایت از حقوق بشر مبارزه کند. اما اسلام و غرب هر کدام برداشت متفاوتی از مفهوم مبارزه دارند. مدل مبارزه برای حقوق بشر در دیدگاه اسلامی، یک دیوانسالاری است که قوانین آن بر نهادهای تابعه آن اعمال میشود. اما در غرب مبارزه برای حقوق بشر از طریق یک جامعه علمی صورت میگیرد که اختلافات خود را با اصولی که در خود آن جامعه ایجاد شده است، حل می کند.
Keywords