Āmūzish va Yādgīrī (May 2016)
تعیین سهم پیشپراکندگی رویکردهای برنامه درسی در گرایش به تفکر انتقادی دانشجویان علوم انسانی
Abstract
با توجه به اهمیت گرایش به تفکر نقادانه در حوزة علوم انسانی، پژوهش حاضر با هدف تعیین سهم رویکردهای برنامة درسی دانشجویان علوم انسانی در میزان تمایل آنان به تفکر انتقادی صورت گرفت. پژوهش حاضر توصیفی و از نوع همبستگی است. جامعة آماری، تمامی دانشجویان رشتههای علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد در سال تحصیلی 92-91 بودهاند. تعداد 366 نفر از این دانشجویان طبق جدول کرجسی و مورگان و به شیوة نمونهگیری طبقهای نسبی انتخاب و پرسشنامههای گرایش به تفکر انتقادی ریکتس (2003) و رویکردهای برنامة درسی ارنشتاین و هانکینز (2009) را تکمیل کردند. دادههای حاصل نیز با استفاده از آمار توصیفی و تحلیل رگرسیون تحلیل شدند. از بین رویکردهای ششگانه، رویکردهای رفتاری، سیستمی، مدیریتی و علمی قادر به پیشبینی تفکر انتقادی دانشجویان نبودهاند (05/0p>)؛ درحالیکه دو رویکرد دیگر، یعنی رویکرد انسانگرایی و نومفهومگرایی قادر به پیشبینی گرایش به تفکر انتقادی دانشجویان علوم انسانی بوده و رویکرد نومفهومگرایی، بیشترین میزان پیشبینیکنندگی را به خود اختصاص داده است (000/0p= ، 54/14=(1،364)F). با عنایت به نقش رویکردهای انسانگرایی و نومفهومگرایی در توسعة گرایش به تفکر انتقادی، حرکت علوم انسانی به سمت رویکردهای غیر فنی در جهت تحول برنامههای درسی این حوزه پیشنهاد میگردد.