حقوق بشر (Mar 2019)
Human Rights as the Negation of Religious Ethics
Abstract
The present paper takes as its moniker an assertion of that theologian-cum-state theorist, Georg Wilhelm Friedrich Hegel. Hegel saw the Reformation as a moment of transition from dogma to reason in religion, concomitant with the establishment of the modern secular state in Europe. This paper will argue that whereas human rights appear as the ethical content or desire of the rational state, they do not offer a simple corollary or complement of religion; indeed they tend to reverse or negate principles that are central to most major religions. The argument is straightforward: I suggest that core religious symbologies of obligation and community—the obligation of one toward another and the community in God—are vacated in human rights. Human rights transform relations of obligation into systems of ownership and debt (I am no longer obliged to you; rather you are indebted to me). They idealise a relation between the state and the individual that is fundamentally hostile to notions of community. The argument proceeds under four headings: first I look at ‘freedom’—drawing on Hegel for the thesis that human rights be read as a vehicle of religious ethics in a secular state. Second, I refer to Freud and Levinas for the sense of the divine expressed through (or manifest in) guilt and ‘obligation’; I contrast briefly the religious expression of these notions with that found in human rights discourse. Third, a section on ‘community’ argues that this is not merely ignored in human rights discourse, it is actively undermined. Finally, I look at the contemporary practice and theory of human rights envisaged as a system of self and sovereignty channelled through ‘law’ and the state. The argument does not assume incompatibility between human rights and religion as matters of personal belief—it does however identify rivalry between the normative directives on behaviour and self-understanding that inform each as a matter of practice. در مقالة حاضر، گفتهای از متکلم و نظریه پرداز حکومتی، جورج ویلهِلم فردریش هِگِل در صدر مقاله آمده است. هگل اصلاحات را گذاری از جزم گرایی به سمت عقلانیت در دین میدانست که با تثبیت حکومت نوین سکولار در اروپا همزمان گردید. این مقاله استدلال مینماید که گرچه حقوق بشر به عنوان تمایل یا محتوای اخلاقی حکومت عقلانی نمودار میگردد، اما پیامد یا مکمّلی را برای دین ارائه نمیدهد. در واقع این حقوق غالباً اصول محوریِ اکثر ادیان عمده را نقض یا نفی میکنند. استدلال مربوطه آشکار است: به نظر من نمادهای اصلی دینی یعنی تکلیف و وحدت ـ تکلیف یکی نسبت به دیگری و وحدت با خداوند ـ در حقوق بشر کنار گذاشته میشوند. حقوق بشر روابط تکلیفی را تبدیل به نظامهایی از مالکیت و دِین میکند (من دیگر نسبت به تو تکلیفی ندارم؛ بلکه تو به من مدیونی). این حقوق رابطهای را بین دولت و فرد به گونهای آرمانی نشان میدهد که اساساً با مفاهیم وحدت مغایر است. این استدلال تحت چهار عنوان پیش میرود: نخست من نگاهی به آزادی دارم ـ و از نظریات هِگل در این مورد استفاده میکنم که حقوق بشر باید ابزاری برای اخلاقیات دینی در یک حکومت سکولار تلقی شود. ثانیاً من برای مفهوم جلوة الاهی در قالب گناه و تکلیف، به فروید و لِویناس اشاره میکنم؛ من مختصراً بیان مذهبی این مفاهیم را با آنچه در گفتمان حقوق بشر یافت میشود مقایسه میکنم. ثالثاً بخشی از مقاله در باب «جامعه» استدلال مینماید که این مفهوم در گفتمان حقوق بشر صرفاً نادیده گرفته نمیشود، بلکه فعالانه تضعیف میگردد. نهایتاً من نگاهی به نظریه و عملگروی حقوق بشر در قالب نظامی از خویش و حاکمیت از طریق قانون و حکومت خواهم داشت. این استدلال ناسازگاری بین حقوق بشر و دین را به عنوان موضوعاتی مربوط به اعتقاد فردی در نظر نمیگیرد، با این وجود رقابت بین رهنمودهای هنجاری در مورد رفتار و خودشناسی را که در حوزة عمل بر هر یک تأثیر میگذارد، تشخیص میدهد.
Keywords